جوانکده

مرا شمع و تو را پروانه کردند

                                        به جرم عاشقی آواره کردند

گذر کردم ز قبرستان زمانی

                                       رسـیدم بر سر قـبر جـوانـی

به زیر خاک می نالید و میگفت

                                       رفیقان قـدر یکدیـگر بدانـید


نوشته شده در جمعه 16 دی 1390برچسب:,ساعت 13:2 توسط حنانه رسولی| |

عشق باید شادی اور باشد نه رنج اور 

نوشته شده در جمعه 16 دی 1390برچسب:,ساعت 12:46 توسط حنانه رسولی| |

همدیگررادور میزنیم تازودتر به مقصد برسیم .

غافل از اینکه زمین گرد است وباز به هم خواهیم رسید!!

حقیقت انسان به انچه اظهار میکندنیست بلکه حقیقت او نهفته درحرفایی است که از اظهار ان ناتوان است.

پس برای انکه کسی را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش بسپار!!!


نوشته شده در جمعه 16 دی 1390برچسب:,ساعت 12:28 توسط حنانه رسولی| |

لبخند جذابتان میکند

لبخندحال  و هوایتان را تغییر میدهد

 لبخند مسری است

 

بخندزدن استرس راازبین می برد

لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند

لبخندزدن فشارخونتان را پایین می اورد

لبخندزدن مسکن های طبیعی بدن را آزاد میکند

پس همیشه لبخند بزنید

نوشته شده در چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:,ساعت 13:26 توسط حنانه رسولی| |

مردی در دهکده ای مسکن داشت. او بسیار بدیمن و شوم و هرجا که قدم می گذاشت آن امر منتهی به خرابی می شد.

روزی بردرزاده اش که کدخدای ده بود به دهکده مجاور رفت تا دختر کدخدای آن ده را برای خود نامزد کند.خانواده ی دختر به انجام این وصلت به شرطی موافقت کردند که از اغاز امر تا پایان عروسی عموی داماد که همان مرد شوم و بدیمن بود نه در کار این وصلت مداخلت بکند و نه در مجلس عقد و جشن عروسی قدم بگذارد.

خانواده ی داماد شرط را پذیرفتند و به عموی داماد گفتند و او هم بدون اینکه از این قضیه دلگیر بشود عهده دار اجرای آن گردید و همین که وقت عروسی فرارسید دو روز قبل به یکی از روستاهای مجاور رفت و در آنجا رحل اقامت انداخت تا وقتی که امر عروسی به پایان برسد.

صبح روزی که در شب ان عروسی برادرزاده اش واقع شده بود،سخت از وضع زندگی خود دلگیر و غمگین گردیده در دل می نالید که چرا باید چنین نامبارک باشد که حتی در عروسی برادرزاده اش راهش ندهند تا او هم در عیش و عشرت آنها شرکت نماید.

در این اثنا چشمش به بوته ی گلی افتاد که در باغچه روبه روی او با گلهای زیبا و دلفریب خود مشغول طنازی بود.با دیدن آن به خیال افتاد که دسته گلی قشنگ ببندد و آن را در نهری که از این دهکده به دهکده ی خودشان روان بود و اتفاقا از داخل عمارت برادرش می گذشت بیفکند. حالا که نتوانسته است با حضور خود تقدیم خدمتی بکند و تبریکی به عروس و داماد بگوید لااقل بدین وسیله حسن نیتی از خود بروز داده انجام خدمتی کرده باشد.

دسته گل را خیلی زیبا و قشنگ بست و روی آن نهر انداخت و آب در فاصله ی دوسه ساعت آن را به دهکده و خانه ی برادرش رساند. در این بین دو بچه ی کوچک که یکی برادر داماد و دیگری خواهر عروس بودند در کنار نهر سرگرم بازی بودند، چشمشان به دسته گل افتاد و  زیبایی آن یکباره آنها را فریفته دست خود را دراز کردند تا آن را بگیرند. ولی بر اثر عجله با سر در آب افتادند . آب آنها را با خود برد و خفه کردو مجلس جشن عروسی را که در ان دقیقه در منتهای شور شادی اداره می شد به ماتمکده ای تبدیل کرد.

بعدها خانواده ی عروس و داماد دانستند که چرا بچه ی آنها غرق و دستخوش مرگ نابهنگام شده و شور و سرورشان تبدیل به عزا گردیده بود.فهمیدند که پیشامد آن عزا با آن همه پیش بینی ها و احتیاط ها بازهم نتیجه ی بدیمنی عمل آن مرد شوم بود که به قصد انجام خدمتی، دسته گلی به اب داده بود.

نوشته شده در چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:,ساعت 13:12 توسط حنانه رسولی| |

اولین کسی باش که می خندد

اولین کسی باش که می بخشد

اولین کسی باش که کاری را انجام می دهد

اولین کسی باش که تشکرمیکند

اولین کسی باش که با موقعیت های جدیدی ومتفاوت وقف می یابد

اولین کسی باش که به جلو حرکت میکند...


 

نوشته شده در چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:,ساعت 13:15 توسط حنانه رسولی| |

 

[تصویر: 9m7kx01iazjutr0kyhkw.jpg][تصویر: kyii4xalukzelrjs1w0.jpg]

بقیه عکس هارا در ادامه مطلب ببینید


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:,ساعت 13:10 توسط حنانه رسولی| |

موفقیت را مهم تر از سرگرمی بدانید

هرروز چیزی بیاموزید

اززندگی یکنواخت بپرهیزید

مهارت ودانش کار خودرا افزلیش دهید

شایسته همکاری ووفاداری باشید

به شخصیت خود بیش از هر چیز اهمیت بدهید

نوشته شده در چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:,ساعت 12:53 توسط حنانه رسولی| |


Power By: LoxBlog.Com